دکتر محمد محمدرضایی
menusearch
mmrezai.ir

خاطرات/گفتگو با استاد ‌دکتر احمد احمدي

۱۳۹۷/۴/۲۰ چهارشنبه
خاطرات/گفتگو با استاد ‌دکتر احمد احمدي
خاطرات/گفتگو با استاد ‌دکتر احمد احمدي

دکتر احمد احمدی: آقاي دکتر محمدرضايي در قم که با آقاي سبحاني همکاري مي‌کند و مترجم خوبي است مي‌گفت، وقتي کار ترجمه يا تدريس مي‌کرده از او پرسيده‌اند چطور رگ و ريشه زبان انگليسي دستتان است و او گفته است، اين را دکتر احمدي به ما ياد داد. بنده براساس تسلط به ساختار ربان عربي مي‌توانستم ساختار زبان انگليسي را بهتر بفهمم و بهتر تفهيم کنم. از اين جهت من زبان را به دانشجويان خوب مي‌آموختم و بسياري از آنان هم مترجمان خوبي شدند. 


* علامه طباطبايي غير از فلسفه، عرفان هم تدريس مي‌کردند؟
آقاي طباطبايي در آن شب‌ها کتاب تمهيد القواعد را تدريس مي‌کرد. برهان شفاء و چهار جلد بحار شامل توحيد و معاد را نيز ما پيش ايشان خوانديم.

* ظاهراً در مراحل بعدي چاپ مجلدات الميزان هم مشارکت داشته‌ايد؟

اين خود داستاني دارد. من به عربي مسلط بودم و هستم. يکبار به آقاي طباطبايي گفتم غلط‌هايي در الميزان است که ظاهراً چايي نيست و سهوالقلم است. آقاي طباطبايي ادبياتش بسيار خوب بود. دست‌هايش را بلند کرد و گفت آقا من دستم تنهاست، اگر مي‌توانيد کمک کنيد. من به گريه افتادم. يعني در اين قم آن هم براي يک علامه، چهار نفر نبودند پولي بدهند و به ايشان کمک شود. به مرحوم آقاي خزعلي گفته بود کمک کنيد، جواب داده بود من خودم کار دارم. بنده هم هنوز آن تسلط را به محتوا پيدا نکرده بودم. گفتم حاج آقا اگر لطف کنيد من مي‌توانم قبل از چاپ نگاه کنم و اگر چيزي در حد ادبيات، جمله‌بندي و از اين قبيل به ذهنم آمد اعلام کنم. فرمود خوب است. از آن به بعد نسخه قبل از چاپ را مي‌ديدم و مي‌آوردم خدمتش مي‌دادم. طوري شده بود که گاهي پيغام مي‌داد، مدير چاپخانه آمده اين جلد را تحويل گيرد، شما بياييد آن را ببريد و هر چه زودتر بدهيد به چاپخانه. من هم مي‌آوردم و وقت و بي‌وقت و با سرعت تمام مي‌ديدم. اگر ملاحظه کرده باشيد ظاهراً از جلد هفتم يا هشتم اغلاط بسيار کم است و خيلي‌هايش هم ديگر از نوع نگارش خود آقاي طباطبايي است چون دستش مي‌لرزيد، مثلاً در مورد نقطه‌ها يا دندانه‌ها. بعضي را هم به جرات نمي‌کردم بگويم و فکر مي‌کردم اين بي‌احترامي است.

خدا رفعت مقام به او دهد، من چهار پنج ماهي دبير شدم و رفتم تويسرکان. يکي از دوستان آذري در ايلام به من گفت، آقاي طباطبايي فرمود، آقاي احمدي که قم بودند کمکي مي‌کردند قبل از اين که دست‌نويس‌ها برود براي چاپ و با رفتن ايشان ديگر کمکي نيست.

من رفتم پشت ديوار و کلي گريه کردم. متعجب بودم که چطور ايشان از اين خدمت بسيار ناچيز ياد کرده است. آدم بزرگ خدمت ناچيز را بزرگ و آدم حقير خدمت بزرگ را حقير مي‌شمارد زيرا بر اساس ظرفيت خودش ارزيابي مي‌کند. بعد که از تويسرکان برگشتم قم، همان اندازه ناچيزي که بالاخره از دستم بر مي‌آمد انجام دادم. مرحوم مطهري گفته بود صد سال ديگر مي‌فهمند الميزان چه کتابي است.

* در دوره خارج از قم از محضر چه اساتيد ديگري استفاده کرديد؟

مرحوم آقاي بروجردي هنوز در قيد حيات بودند. به درس خارج ايشان مي‌رفتم و يادداشت‌هاي آن را نيز هنوز دارم. بيش از يک سال هم در درس مرحوم آقاي مرعشي حضور يافتم و با ايشان هم خيلي حشر و نشر داشتيم. يک سال هم پاي درس آقاي محقق داماد رفتم.

* آيا در محضر درس امام خميني(ره) هم حضور داشتيد؟

بلي، تابستان مي‌رفتيم منزل امام و ايشان درسي مي‌گفتند که خصوصي و غير از برنامه عادي تدريسشان بود. بعد آمدند به مسجد سلماسي و آنجا در دروس فقه و اصول ايشان حضور مي‌يافتم. فقه ايشان راجع به غيبت بود و اصول هم بخشي از سه جلدي بود که استاد جعفر سبحاني تهيه کرده است. بعد از بازگشت ايشان از تبعيد به تهران هم کم و بيش در مسجد امام، مسجد آقاي بروجردي و مسجد اعظم خدمتشان مي‌رسيدم.

* به غير از اساتيدتان، دوستاني که با آنان در قم حشر و نشر داشتيد چه کساني بودند؟

بيشترين کسي که با ايشان مانوس بودم و هنوز هم هستم آيت‌الله جوادي آملي هستند. همچنين آيت‌الله حسن‌زاده آملي، آقاي اميني، آقاي شيخ يحيي انصاري، آقاي محمدي گيلاني که هر دو فوت کردند. اينان در واقع شاگرداني بودند که در آن جلسات شبانه علامه طباطبايي از آغاز تا پايان حضور داشتند. البته آنان از من از هر لحاظ جلو بودند به خصوص آقاي جوادي.

* آيا مرحوم مطهري نيز در جلسات شبانه علامه طباطبايي شرکت مي‌کردند و آيا اين همان جلساتي است که هانري کربن نيز در آن شرکت داشته است؟

خير، مرحوم مطهري سال 1332 آمده بود تهران و اگر به ياد بياوريد در کتاب اصول فلسفه، تاريخ را 1332 و محل را قلهک نوشته است. جلسات با هانري کربن در تابستان و در منزل آقاي ذوالمجد، که وکيل دعاوي بوده تشکيل مي‌شده است. ايشان خانه بسيار بزرگي داشته است در خيابان بهار در تهران. افرادي مانند دکتر نصر نيز حضور داشته‌اند. آقاي ديناني نيز شرکت مي‌کرده است ولي من هرگز موقعيت شرکت در آن جلسات را پيدا نکردم.

* در دوران تحصيل در حوزه با اهل ادب و علوم غيرحوزوي نيز مراوده داشتيد؟

خير، خيلي ارتباطي نداشتم ولي کم و بيش هم اتفاق مي‌افتاد. براي مثال بايد از مرحوم دکتر مظلومي ياد کنم که دبير ادبيات بودند و بعد هم در دانشگاه تربيت مدرس تدريس مي‌کردند. با ايشان آشنا بودم و خيلي تأثير داشت. ايشان مي‌گفت خوب است بتوانيد مدارک دانشگاهي را هم کسب کنيد. من فلسفه اسلامي را پيش مرحوم طباطبايي خوانده بودم و خود من هم دوست داشتم به نحوي وارد فلسفه‌هاي غربي بشوم.

* با توجه به فضاي دهه چهل که به نظر مي‌آيد رفتن به دانشگاه از نگاه حوزوي‌ها مطلوب نبود، چگونه دانشگاه را انتخاب کرديد و چه دستاوردي فکر مي‌کرديد دانشگاه ممکن است براي شما داشته باشد؟

در طي تحصيلات در قم، هميشه از خودم مي‌پرسيدم بالاخره کجا مي‌خواهم بروم، آيا مي‌خواهم سرانجام مجتهد شوم؟

به واقع من مي‌خواستم معلم بشوم. دانشکده الهيات راهي بود که بتوانم در نظام آموزشي وارد شوم که هم زندگي اداره شود و هم خدمتي انجام دهم. فعاليت در آموزش و پرورش بسيار مفيد بود. الان هم کساني که در آن چند ماه در تويسرکان و در مراحل اوليه معلمي شاگرد من بودند مي‌گويند، ما خيلي چيزها از شما آموختيم. لذا با رفتن به دانشگاه، از يک طرف امکان خدمت و از طرف ديگر بعدها امکان ادامه تحصيلات فلسفه غرب براي من فراهم شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به جهت آشنايي با ساختار دانشگاه توانستم در برنامه‌ريزي، تربيت استاد و تدوين کتب درسي عوم انساني براي دانشگاه‌هاا نيز نقشي هر چند کوچک ايفا کنم.

* حوزوي‌ها واکنششان به رفتن شما به دانشگاه چه بود؟

حوزويان دو گروه بودند. يک گروه آدم‌هاي متحجر، نگراني و هراس آنان اين بود که خيلي‌ها که مي‌رفتند دانشگاه، لباس در مي‌آوردند و مي‌رفتند و کاملاً گم مي‌شدند در اجتماع. يا اين که مي‌رفتند و پاک اخلاقشان عوض مي‌شد، گروه ديگري هم بود که مي‌گفتند امثال مرحوم مطهري، بهشتي، باهنر و ديگران هم رفته‌اند دانشگاه. به همين جهت بعضي‌ها موافق بودند. چند سالي من در دانشگاه تهران فلسفه اسلامي تدريس کردم. گاهي هم متون فلسفي به زبان انگليسي را درس مي‌دادم.

زماني که مرحوم آقاي دکتر مهدوي دعوت کرد بروم دانشکده ادبيات و علوم انساني، گفتم آقاي دکتر اجازه دهيد ببينم مي‌توانم بيايم، چون محيط دانشکده علوم انساني آن روزها خيلي مناسب نبود. اگرچه دانشکده الهيات هم بهتر از آن نبود. منتها در الهيات برهنگي نبود اما بسيارشان بي‌دين بودند.

ولي در دانشکده ادبيات و علوم انساني انواع برهنگي رواج داشت. امام هم در عراق بود. به مرحوم حاج احمد آقا گفتم من دعوت شده‌ام به دانشگاه، شما از حاج آقا بپرسيد اشکالي نمي‌بينند من بروم؟ گفت خير، حاج آقا مي‌گويند که شما برويد، به مرحوم شريعتمداري هم گفتم، گفت بلي برويد. آقاي مطهري، بهشتي و بالاخره با چند نفر مشورت کردم. در نهايت رفتم به مسجد دانشگاه تهران و استخاره کردم.

خوب آمد و در نهايت تصميم گرفتم که به دانشگاه بروم و در سال 1352 به عضويت هيئت علمي دانشگاه تهران درآمدم. بعدها در اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد به مدت سي و پنج ماه نيز مدير گروه فلسفه در دانشگاه تهران بودم.

* چه مراحل تحصيلي را در دانشگاه تهران طي نموديد؟

سال 1354 از دانشکده الهيات فارغ‌التحصيل شدم و همان طور که پيش از اين گفتم بلافاصله رفتم به تويسرکان و دبير شدم. وقتي برگشتم به قم فرصتي پيش آمده بود که بتوانم در امتحان ورودي دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران شرکت کنم. با ليسانس الهيات مي‌شد در امتحان فوق‌ليسانس فلسفه شرکت کرد، مي‌بايستي هم زبان انگليسي و هم عربي امتحان بدهي، بقيه‌اش هم سوالات فلسفي بود. بعد از ليسانس الهيات يک مقدار زبان انگليسي را تقويت کرده بودم و زبانم خوب بود. عربي هم مشکلي نبود. چهار يا پنج نفر مي‌خواستند. من هم يک آخوند، مثل بز يک شاخ در دانشگاه تهران آن روز! رفتم تهران امتحان دادم. مرحوم دکتر مهدوي و دکتر نصر بودند و بسيار احترام مي‌گذاشتند. در سال 1346 در فوق ليسانس فلسفه دانشگاه تهران پذيرفته شدم و در سال 1348 فارغ‌التحصيل شدم. بلافاصله دوره دکتري را آغاز کردم و در سال 1358 از رساله خود با موضوع «تاسيس

ما بعدالطبيعه اخلاق، ترجمه رساله کانت همراه با تعليقات» با راهنمايي مرحوم دکتر يحيي مهدوي دفاع کردم.

* زبان انگليسي را چگونه فرا گرفتيد؟

امروزه يک زباني را بايد دانست و در اين ترديدي نيست، از همان بروجرد يادگيري الفباي انگليسي را شروع کردم اما هنوز نمي‌دانستم زبان انگليسي يا فرانسه را فراگيرم. از فرهنگ انگليسي‌ها خوشم نمي‌آيد اما زبان انگليسي فراگيرتر است. اگرچه مي‌گويند زبان فرانسه اصالت بيشتر دارد و اديبانه‌تر است، ولي در نهايت تصميم گرفتم انگليسي بخوانم. در قم که بوديم مرحوم دکتر بهشتي کلاس‌هايي گذاشته بود و يک عده پانزده يا شانزده نفري در آن شرکت کردند. اين‌ها مدام پا کشيدند و پا کشيدند و تنها من و آقاي دکتر محقق داماد ادامه داديم. ايشان کمي جسورتر و سخنران‌ بود، حرف زد و غلط گفت تا وقتي راه افتاد و امروز هم به خوبي سخن مي‌گويد. من شايد تسلطم به انگليسي کمتر نباشد اما مثل ايشان نمي‌توانم سخن بگويم.

* شما بعد از دوره ليسانس الهيات تصميم گرفتيد به سوي فلسفه غرب برويد. چه چيزي در فلسفه غرب چشمگير بود که شما را به سوي مطالعه و تحصيل آن سوق داد؟

آن وقت‌ها فلسفه‌هاي اگزيستانسياليسم خيلي رايج بود. خيلي از آثار، به خصوص آثار الحادي آن منتشر مي‌شد و فلسفه سارتر را نيز ترجمه کرده بودند. فلسفه‌هاي ديگر هم بود. کتاب سير حکمت در اروپا را در بروجرد خوانده بودم و در واقع دوست داشتم بن فلسفه غرب را بفهمم و با مکتب‌هايي که در آن کتاب نيامده بود نيز آشنا شوم. براي مثال اگزيستانسياليسم در کتاب فروغي نيامده است. ظاهراً در زمان فروغي اين مکتب‌ها خيلي رايج نبوده است و به خصوص دوست داشتم فلسفه اگزيستانسياليسم را بياموزم. يک دوره‌اي شروع کردم از قبل از سقراط تا زمان حاضر را هم تدريس کردم و هم تدرس. در مورد هايدگر هم مطالعه دارم و آن را خوب مي‌فهمم. اما فرصت نکرده‌ام آن را کامل بخوانم. از مکتب‌هاي جديد به غير از بعضي‌ها مثل دريدا و چند تاي ديگر که بيشتر به شناخت و زبان برمي‌گردد، تقريباً سري به بقيه مکاتب کشيده‌ام و از آن‌ها ترجمه کرده يا درس داده‌ام. اين سبب شده است که يک دوره کامل فلسفه غرب را مطالعه کنم.

* به نظر شما که فلسفه غرب را از ماقبل سقراط تا عصر حاضر مطالعه کرده‌ايد، کدام يک از فيلسوفان غرب را از نظر نظام‌سازي فلسفي برتر مي‌يابيد؟

از نظر نظام‌سازي کانت در قله است. البته بنده کانت را قبول ندارم و ايراد اساسي به او دارم، مخصوصاً بعد از اين که بارها قسمت‌هاي عمده آن را خوانده و تدريس کرده‌ام. ولي ممکن است شما فلسفه‌اي را قبول نداشته باشيد ولي بگوييد اين شاکله، شاکله استخوان‌داري است. کتاب Critique of Pure Reason را ملاحظه کنيد، مي‌فهميد که کانت فکر کرده است و مثل کسي است که بخواهد سدي را بسازد. سدسازي کار سختي است. بايد برويد تا اعماق کوه‌ها و خاک را بررسي کنيد. خاک‌شناسي در سدسازي و ساختمان‌سازي خود مسئله‌اي است. کانت يک چنين کاري کرده است و ساختار و شاکله مستحکمي دارد.

* آيا مي‌توان گفت فلسفه‌اي که به نام فلسفه اسلامي مي‌شناسيم بيشتر بر مباحث وجود شناسي تمرکز دارد و فلاسفه‌اي مانند کانت بر معرفت‌شناسي تأکيد و تمرکز داشته‌اند؟

بعد از کانت ابتدا به بحث شناخت پرداختند و گفتند ذهن ما مثل ترازويي است که مي‌خواهيم اشياء را با آن بسنجيم. ابتدا بايد ترازو را بشناسيم و ببينيم چقدر توان وزن کردن دارد. آيا يک باسکول است که مي‌تواند يک تريلي را وزن کند يا يک ترازوي عطاري است؟ فلاسفه‌ اسلامي خيلي به اين نمي‌پرداختند و مي‌گفتند الوجود ينقسم الي ذهني و خارجي. جوهر و عرض، اين‌ها رابطه‌شان با هم چيست؟ البته ابن سينا در کتاب تعليقات مي‌گويد ما از روي اشياء نمي‌توانيم حقيقتشان را درک کنيم. ما حتي حقيقت جوهر و عرض را هم نمي‌توانيم دريابيم. اين حرف سنگيني است ولي نپرداختند به اين که خود شناخت را بيشتر تبيين کنند. معرفت‌‌شناسي با وجودشناسي يا اپيستمولوژي با انتولوژي به هم آميخته است. ولي در غرب اين کار نشد. بعد از کانت به سراغ معرفت‌شناسي رفتند که ما از اشياء چه مي‌توانيم بفهميم. تقريباً امروز هم مي‌شود گفت بيشترين بحث فلسفه مغرب زمين بحث معرفت‌شناسي است.

* از سخنان شما مي‌توانيم برداشت کنيم که در حوزه مرحوم علامه طباطبايي بيشترين تأثير را بر شما داشتند. در دوران تحصيلتان در دانشگاه تهران چه استادي هم از جهت علمي و هم سلوک اخلاقي الگويي براي شما بود؟

خدا رحمت کند، دکتر يحيي مهدوي. دکتر مهدوي نوه حاج محمدحسن اصفهاني معروف به کمپاني و مقلب به امين الضرب بود. پدربزرگش اولين کسي است که چراغ برق را به تهران آورد. منزلشان از خانه‌هاي تاريخي تهران است و فرمان مشروطيت پس از امضاي مظفرالدين شاه براي اولين بار در اين خانه قرائت شد. آقاي دکتر مهدوي علي رغم اين که از خانواده ثروتمندي بود ولي بسيار ساده زندگي مي‌کرد. بعد از پيروزي انقلاب يک قم از زمين‌هايشان را که در شمال شهر تهران بود گرفته بودند و مي‌گفت چيزي نيست، چهارصد هزار متر که مي‌شود چهل هکتار. خدا رحمتش کند بسيار بي‌اعتنا بود. در دفتر کارش در دانشکده يک ميز خيلي ساده و تعدادي کتاب در کتابخانه داشت و از مهمان‌هايش در همان دفتر پذيرايي مي‌کرد. بي‌اعتنايي او به آن تشکيلات را خيلي مي‌پسنديدم. با آن موقعيت خانوادگي، مقام‌هاي مهمي را با منت به او مي‌دادند. اما او مدير گروه فلسفه دانشگاه تهران بود و گروه فلسفه آنقدر گروه فخيم و بزرگي بود که خدا رحمت کند مرحوم آقاي دکتر کاردان، با آن که گروهشان گروه روان‌شناسي بود، زنگ که مي‌خورد مي‌آمد آن جا به خاطر دکتر مهدوي. در گروه فلسفه مثل بعضي گروه‌ها سر اين که رساله را که بگيرد کشمکش نبود. البته در آن زمان براي راهنمايي پايان‌نامه فوق‌ليسانس و رساله دکتري پول نمي‌دادند و اين کار براي استاد تنها يک افتخار بود. متاسفانه بعد از پيروزي انقلاب دنيا پرستي و دله‌کاري شروع شد. آن وقت استاد تلاش مي‌کرد يک رساله را بگيرد براي اين که افتخارش براي او باشد، نه اين که پول بگيرد. گروه بزرگي بود به خاطر دکتر مهدوي. ايشان بيشترين تأثير را بر من داشت و آن هم عمدتاً تأثير اخلاقي و روشي. سر ساعت مي‌آمد و مي‌گفت بخوانيد بخوانيد. يک استاد

استخوان دار و مؤدب، يک مقدار هيبت داشت و نشان نمي‌داد، اما دانشجو را خيلي دوست داشت. براي مثال ظاهر من به ظاهر ايشان خيلي نمي‌خورد. بنده با همين لباس روحانيت مي‌رفتم و هيچ گاه اين لباس را درنياوردم. از راهرو دانشکده که بالا مي‌رفتم ، چشم‌ها به سوي من بود که اين چه کسي هست، آيا راه گم کرده و اصلاً براي چه آمده است. اينجا؟ از طرف ديگر هم وقتي فارغ‌التحصيلان خارج مي‌آمدند به گروه، مي‌گفت براي اين فرنگ رفته‌ها يک ترم درس بگذاريد ببينيم چقدر بلد هستند. همين کار را با من هم کرد منتها من ماندم و بعضي ديگر رفتند.

براي ايشان موضوع علم و آموزش گروه بسيار اهميت داشت. در دوره دکتري من گفتم آقاي دکتر، ما که اينجا نيامده‌ايم فقط مدرک بگيريم، شما يک متن بدهيد از فارسي به انگليسي ترجمه کنيم. بسيار خوشش آمد و متني را به من داد. بعد که فهميد من آلماني هم خواندم و يک آخوند که عربي مي‌داند، انگليسي خوانده و حالا آلماني هم فرا گرفته، خيلي تحسين کرد. فارسي هم که امتحان مي‌دادم، مته به خشخاش مي‌گذاشت ببيند در فارسي غلط دارم يا نه. وقتي مي‌ديد که غلطي نيست، خيلي خوشحال مي‌شد. گاهي که داشت مي‌رفت مي‌گفت «شما را برسانيم». من خيلي جا مي‌خوردم. غرض يادآوري ادب آقاي دکتر مهدوي است. همان طور که اشاره کردم مرحوم آقاي دکتر کاردان مي‌آمد آنجا به خاطر شخصيت ايشان. اين نکته را نيز بگويم که يکبار من روي کاغذهايي که روي ميزش بود چيزي نوشتم. گفت «آقا اين بيت‌المال است». آنقدر اين در من تأثير گذاشت. يک فرنگ رفته مي‌گويد اين بيت‌المال است، يعني ضايعش نکنيد. همان طور که پيشتر گفتم، بعد از پيروزي انقلاب مشکلاتي راجع به اموالشان پيش آمد. رفتم خانه‌شان و مشکل را با من در ميان گذاشت. من هم به مرحوم قدوسي انتقال دادم و او مشکلشان را حل کرد. مرحوم دکتر مهدوي مي‌گفت ما پدرمان با روحانيت بسيار حشر و نشر داشت و من بعدها اين گفته را در يکي از نوشته‌هايش نيز خواندم. مرحوم پدرشان ـ فرزند امين الضرب ـ از يک روحاني خواسته بود که بيايد خانه و او و برادرش پيش او درس مي‌خواندند. مرحوم دکتر مهدوي مي‌گفت آن روحاني، که اسمش را هم گفت، مي‌آمد و به ما درس مي‌داد. خيلي‌ هم باتقوا بود. مي‌گفته است چهار زانو بنشينيد و اين دو برادر را خيلي باادب تربيت کرده بود.

* زبان آلماني را چگونه فرا گرفتيد؟

آلماني برعکس انگليسي دستور زبانش سخت است. آلماني را خودم شروع کردم و در قم با آقاي شيخ حسين توفيقي که هفت و هشت زبان مي‌دانست، باهم خوانديم. بعد هم من موضوع رساله‌ام را کتاب تاسيس مابعدالطبيعه اخلاق کانت گرفتم و براي تهيه رساله روي متن آلماني کار کردم، البته با يک زحمتي و با کمک ترجمه‌هايي که به زبان انگليسي و عربي موجود بود. پيداست که با زمان فراموش کردم ولي اگر رجوع کنم يادم مي‌آيد. من آموزش زبانم خوب است.

* اشاره کرديد به رفت و آمد زنده‌ياد دکتر کاردان به گروه فلسفه، آشنايي شما با ايشان چگونه بود و آيا درسي هم با ايشان داشتيد؟

خير درسي با ايشان نداشتم چون هم رشته نبوديم. اولين بار آقاي دکتر کاردان را در دبيرخانه دانشگاه تهران ملاقات کردم. ايشان مسئوليت اداره آموزش و ثبت‌نام کل دانشگاه تهران را داشتند. من رفتم به دبيرخانه و خواسته‌اي داشتم که پاسخ دادند. بسيار موقر، مودب و برازنده بودند. اين اولين ديدارم با ايشان بود. همان‌طور که پيشتر اشاره کردم، بعد هم که آمدم به گروه فلسفه، ايشان تشريف مي‌آوردند به گروه براي ديدار با مرحوم دکتر مهدوي.

پس از پيروزي انقلاب هم هر هفته مي‌رفتم قم خدمت آقاي مصباح و ايشان هم آنجا بود. آن متانت، وزانت و شخصيت تعليم و تربيتي ايشان، خيلي تأثيرگذار بود. من خيلي از مرحوم کاردان درس آموختم. در سازمان سمت ايشان سالها با ما همکاري کرد و خدا رحمتش کند، هر کاري که به او مي‌داديد انجام مي‌داد. پرونده‌هايي که براي بررسي ترفيع و ارتقا به او مي‌داديم واژه به واژه مي‌خواند و هيچ رودربايستي هم نداشت. بصيرت خاصي داشت و يک معلم واقعي بود.

* واکنش دانشجويان دانشکده ادبيات و علوم انساني به حضور يک روحاني که فلسفه غرب به آنان درس مي‌داد چه بود؟

بسيار خوب بود زيرا درس را خوب مي‌فهماندم به دانشجويان. آقاي دکتر محمدرضايي در قم که با آقاي سبحاني همکاري مي‌کند و مترجم خوبي است مي‌گفت، وقتي کار ترجمه يا تدريس مي‌کرده از او پرسيده‌اند چطور رگ و ريشه زبان انگليسي دستتان است و او گفته است، اين را دکتر احمدي به ما ياد داد. بنده براساس تسلط به ساختار ربان عربي مي‌توانستم ساختار زبان انگليسي را بهتر بفهمم و بهتر تفهيم کنم. از اين جهت من زبان را به دانشجويان خوب مي‌آموختم و بسياري از آنان هم مترجمان خوبي شدند. از اين دانشجويان مي‌توانم از آقاي حسن فتحي که الان در تبريز هست يا از آقاي تيمورلويي نام ببرم. به همين جهت دانشجويان متوجه مي‌شدند که خوب درس داده مي‌شود. در ضمن خلاف مي‌دانستم از وقت کلاس کم کنم و اين را يک نوع دزدي مي‌دانم. به همين جهت به موقع مي‌رسيدم. مگر دانشجو از من چي مي‌خواهد؟ ظاهر من که به درد او نمي‌خورد. او مي‌خواهد من درست به او بياموزم و وقتي درست آموختي، ديگر فرقي نمي‌کند ريشت بلند باشد يا پاپيون بزني!

* زنده‌ياد دکتر مهدوي به شما پيشنهاد داد تا درس فلسفه اسلامي را نيز تدريس کنيد؟

بلي، شش واحد يا کمتر درس فلسفه اسلامي داشتم. يادم هست که يک ترم سه ماه تدريس کردم. مهدوي آدم اصيلي بود. او معتقد بود که گذشته ما بايد با حال و آينده ما پيوند بخورد و به واژه واژه زبان فارسي عشق مي‌ورزيد. منتها خدا رحمتش کند، چون به فارسي خيلي دلبستگي داشت، از اينکه زبان فارسي آن فخامت خودش را از دست داده خيلي ناراحت بود. مي‌گفت دو گروه زبان فارسي را خراب کرده‌اند، يکي فرنگ رفته‌ها و يکي آخوندها! يکبار که صحبت از دانشگاه شيراز بود با يک حسرتي مي‌گفت، شيرازي که جايگاه سعدي و حافظ بوده حالا در دانشگاهش زبان رسمي انگليسي شده است. خيلي دل پر دردي داشت چون اصيل بود.


این گفتگو از روزنامه اطلاعات مورخ چهارشنبه 31 شهريور 1395-19 ذي الحجه 1437ـ 21 سپتامبر 2016ـ
 شماره 26542 میباشد.